نویسنده :
سید جمال الدین موسوی
|
|
دوست دارم بدانم. راز خلقت ، رمز بودن ، قصد رفتن یا همان مردن؟ به کجا رفتن؟ فقط خوب می دانم که او خوب می داند. به دنبال هدف ، راه را جستن. رسیدن به هدف. و چقدر راه فراوان دارد و چقدر طولانیست. چه بگویم؟ سخت است؟ نه. بس شیرین است. هدف زیباست ، راه زیبا ، پیمودن سخت ، ماندن فنا ، پس باید رفت. تا کجا؟ تا به کی؟ تا رسیدن به هدف؟ نه نه ، رسیدن به خودم. راه زیباست و هدف دور است. به کجا باید نگریست؟ به هدف؟ آه چه دور است آن ، ناامیدی در راه. پس به خود بنگرم ، به مسیر ، بر راهم که بسیار زیباست. پس نمانم من ، بروم ، تا بدانم چیست راز خلقت ، رمز بودن ، بعد هم مردن. و بدانم زندگی چیست؟ زندگی این است که تو می بینی؟ من می بینم؟ زندگی باید کرد ، و به آن دل نبست. مقصد اینجا نیست. زندگی کردن نیس. زندگی گذری از راه است. پس از آن باید رفت. پس از مردن چیست؟ تکلیف من چیست؟ مقصد راهم چیست؟ من نمی خواهم بهشت ، من از آتش می ترسم ، ولی دوست دارم او را و همین برتر است.
و چه من خودخواهم ، او به من جان داده ، دوستم می دارد، زندگی داده ، یه قلم ، اندکی فکر. پس چه می خواهم من؟
بهشت؟ که ندانم قدرش؟ پس خودش را چی؟ تکلیف من چیست؟ در من چیست؟ دوستش می دارم ، عاشقانه ، این همان تکلیف است. جای من اینجا نیس ، باید بروم ، تا به نزدیکی او ، بیشتر. و چقدر شیرین است راز این خلقت او. بنده ای بی چیزم. همه چیز را دارم ، و چقدر خوشبختم. من او را دارم. سید جمال الدین موسوی پور 85/08/12
|
|
دوشنبه 85/11/2 ساعت 8:20 عصر
|
|
|
|